- منتشر شده در شنبه, 07 دی 1392 12:32
محمود سریعالقلم: با توجه به تاریخ طولانی استبداد و عادات ناپسند مانند مدح و ستایش افراد، بسیاری ازما از نقد و آسیبشناسی ناراحت میشویم. نقد، بخش ناخودآگاه ذهن ما را فعال و ناراحت میکند. به همین دلیل، بعضی آسیبشناسی را توهین تلقی میکنند و ناخودآگاه ناراحت میشوند. این ما را مجبور میکند که فقط از هم تعریف کنیم و نقد را به حداقل برسانیم. برای کشور ایران که سابقه تمدنی فراوان دارد و مهد فکر، ادبیات و فلسفه محسوب میشود، شایسته نیست که مساله نقد و آسیبشناسی در آن حل نشده باقی بماند.
سعید سیف: کانون گفتوگوی آرمان با استاد دانشگاه شهید بهشتی امید به تحول در نظام باورهای مردم ایران است. اکثریت صاحبنظران بر این باورند که این تحول، در راستای گرایش مردم ایران بهسوی دو مولفه مهم عقلانیت و مدنیت صورت میپذیرد. در راستای تحقق این دو مولفه مهم لازم است که تشکلها مدیریت جوامع را کنترل کنند. شهروندان در این تشکلهاست که یاد میگیرند در جمع انسانهای دیگر در پی تحقق اهداف فردی، جمعی و ملی باشند. کمتوجهی به اهداف جمعی و نارساییهای گسترده در توجه به مسائل ملی، ازجمله جدیترین مسائل نظری در مدیریت کارآمد است.
همیشه این سوال مطرح بوده است که چرا تفاهم در میان ایرانیان با سختی بهدست میآید و وقتی هم حاصل شد، ناپایدار است؟ چرا خودانتقادی در میان ایرانیان رسم نیست؟ چرا ما ایرانیها بهشدت احساسی و هیجانی هستیم و بهرغم هوش و استعداد تحصیلی، از تدبیر و عقلانیت کمتر استفاده میکنیم؟ چرا با وجود فرهنگ عمیق دینی و باستانی عمدتا سعی داریم خود را با فرهنگ دیگر کشورها تطبیق دهیم؟ باید اذعان کرد که نوع انسانی که تاریخ استبداد در ایران تولید کرده است، مناسب توسعهیافتگی قرن بیستویکم نیست.
جامعهشناسان و انسانشناسان بر این باورندکه تنها راه حرکت جامعه ایران به سمت توسعهیافتگی آموزش شهروندان است. برخی از تحلیلگران بر این باورند که فقدان استقلال مالی جامعه و رسوبات تاریخی ناشی از آن موجب شده است که فرهنگ چاپلوسی، ابهام در بیان، فردگرایی منفی، روش حذف و تخریب در رقابتها و بسیاری از رفتارهای ناپسند اخلاقی و اجتماعی جایگزین رفتار درست ما ایرانیان شده است. بهواقع میتوان ادعا کرد که فرهنگ سیاسی ما ایرانیان نتیجه ساختارهای سیاسی و اقتصادی درهم تنیدهشده در تاریخ کشورمان است. اما محققان بر این باورند که حرکت به سمت توسعه و اصلاح جامعه ایرانی امکانپذیر است اما با تغییر در نظام آموزشی (ایجاد فرهنگ سیاسی عقلانی)، تغییر ساختارهای اقتصادی (غیردولتی کردن اقتصاد ایران یا همان مستقل شدن مردم از دولت) و ایجاد طبقهای از نخبگان سیاسی معتقد به فرهنگ سیاسی بینالمللی و توسعهگرا؛ بیتردید جامعه ایرانی اصلاح شده و محکمتر به سوی توسعه پایدار گام برمیدارد.
برای فهمیدن راهکارهای توسعه جامعه ایرانی باید دانست که این جامعه نیاز به آموزش دارد؛ یکی از کسانی که معتقد به تغییر فرهنگ سیاسی کنونی مردم ایران است و اصل آموزش را باور دارد؛ دکتر محمود سریعالقلم استاد دانشگاه شهیدبهشتی و نویسنده کتاب «فرهنگ سیاسی مردم ایران» است. این استاد دانشگاه پژوهشگر حوزه توسعه، علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران است. «عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران» و «اقتدار ایرانی در عصر قاجار» از دیگر کتابهای دکتر سریعالقلم در حوزه توسعه و تاریخ ایران است. دکتر محمود سریعالقلم دارای فوقدکتری روابط بینالملل از ?دانشگاه اوهایو دکتری روابط بینالملل و?دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است. مشروح گفتوگوی آرمان با این استاد برجسته دانشگاه شهید بهشتی در ذیل آمده است:
****
با توجه به مطالعات شما در زمینه فرهنگ سیاسی ایرانیان آیا در تاریخ سیاسی کشورمان حزب بهمعنای واقعیاش شکل گرفته است؟ آیا فرهنگ سیاسی ما ایرانیان با تحزب و کار جمعی قرابتی دارد؟
واژه حزب در علم سیاست یک معنای خاص خودش را دارد و اگر ما بخواهیم بهمعنای تخصصی این واژه رجوع کنیم، حزب بهمعنای تشکلی رسمی است در یک کشور که مواضع سیاسی، مبانی فکری و برنامههای خود را برای مدیریت جامعه ارائه میدهد و بعد این چارچوب را در معرض عامهای مردم قرار میدهد بهطوری که هر شهروند هم حق عضویت، مشارکت و فعالیت در این نظام تشکیلاتی داشته باشد. تمام تحولات فکری درون یک حزب یا انتخاباتی که در آن صورت میگیرد بهصورت علنی با مقررات و آییننامههایی که مورد اجماع اعضای آن حزب است، تحقق پیدا میکند. اگر این تعریف حزب را عرف جهانی تلقی کنیم ما بدین شکل در ایران حزب نداشتهایم. آنچه داریم تشکلهای مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و بعضا اقتصادی است که به واسطه این تشکلها عدهای افراد همفکر و همسو بهدورهم جمع شدهاند، تا درحدی که امکان داشته باشد به فعالیت سیاسی بپردازند. هدف اصلی آنها این است که به مجموعه نهادهای قدرت در کشور نزدیک شوند تا بتوانند در چارچوبهای تعیین شده، فعالیت سیاسی و اجرایی کنند و درنهایت سهمی از قدرت و مدیریت کشور را در اختیار بگیرند. باید گفت که بسیاری از تشکلهای ما تابع رای چند فرد محدود است و تصمیمگیری در آنها جنبه عمومی ندارد.
بسیاری از فعالان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا در کشور بحث تشکیل حزب فراگیر را مطرح میکنند. آیا تلاش آنها برای تشکیل حزب فراگیر بهمعنای بازگشت به همان فرهنگ استبدادی گذشته ما ایرانیان است؟ شما در کتاب فرهنگ سیاسی ایران اشاراتی به برخی از رسوبات تاریخی در فرهنگ ایرانیان داشتهاید؛ آیا تلاش برای تشکیل حزب فراگیرهم به علت همان رسوبات گذشته است؟
ما باید از خود آن افراد بپرسیم که تعریفشان از حزب فراگیرچیست؟ اگر منظور از حزب فراگیر، این است که بخش عمدهای از جامعه را در برگیرد و مورد وثوق مردم باشد، شاید ضرری نداشته باشد. اما اگر بهمعنای این باشد که تنها در کشور یک حزب وجود داشته باشد؛ این با منطق نظام حزبی در تضاد است. در نظام حزبی شهروندان با اتکا به آرا و افکار خود دراحزاب عضو شده و به فعالیت میپردازند. باید گفت که در نظام حزبی استقلال رای خیلی مهم است. اگر بخواهیم جنبه آموزشی به این موضوع دهیم، طبعا ما نیاز داریم از دوره دبستان شروع کرده و تا آخر راهنمایی دانشآموزان را بهسوی شخصیت مستقل، فکور، اهل مطالعه، گفتوگو و یادگیری سوق دهیم. باید دانست سقف آموزش عقلانیتی که تصمیمگیری فرد را مبتنی بر فکر، منطق و مطالعه نماید؛ حدود 13-12 سالگی است. بهنظر میرسد بعد از این سن، شخص براساس عادات انباشتهشده زندگی میکند.
پرسشی که اکنون ایرانیها از خود میپرسند اینکه چرا در تاریخ سیاسی ایران تشکلهای سیاسی، اجتماعی و... مدتی پس از تشکیل دچار ازهم گسیختگی یا انشعاب میشوند؟ بهراستی چرا ما ایرانیها به درستی نمیتوانیم کارهای گروهی را با موفقیت به انجام برسانیم؟ شما در کتاب فرهنگ سیاسی ایران به ریشهیابی این عوامل پرداختهاید؛ اما بهنظرم به یک مورد اشاره نکردید و آن نداشتن دانش سیاسی است. چرا دانش سیاسی در میان فعالان سیاسی کشور ما پایین است؟
اگر شما تاریخ 60 سال اخیر فرانسه را مطالعه کنید، متوجه خواهید شد تقریبا تمام روسایجمهور، نخستوزیران و اعضای کابینهها در فرانسه از دو دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند و عموما حقوقدان هستند یا تحصیلاتشان با علوم سیاسی یا اقتصاد مرتبط است. این نشان میدهدکه فرهنگ مشترک استنباطی میان افراد درآن جامعه وجود دارد. یعنی وقتی از واژهها، اندیشهها و راهبردها صحبت میکنند دارای یک فرهنگ مشترک هستند. در کشور ما حوزه سیاست بهندرت حوزه تخصصی بوده است. چون افرادی که وارد حوزه سیاست میشوند، بعضا کسانی هستند که آشنای یکدیگر محسوب میشوند. باید اذعان کرد که ما در ایران از مرحله آشنایی به مرحله کار ویژهای حرکت نکردیم. با اینکه ما ایرانیان در هنر، معماری، مهندسی، پزشکی، ادبیات، فلسفه و متون دینی جزو کشورهای برتر دنیا هستیم اما در مدیریت، کار جمعی و مدیریت سیاسی ضعیف محسوب میشویم. برای همین است که تاریخ سیاسی ما ایرانیان تاریخ فراز و نشیبهاست و بهعبارتی تاریخ ایران حالت سینوسی دارد؛ بهدلیل آنکه ما ایرانیها انباشتههای ذهنی مشترکی با یکدیگر نداریم.
شما ببینید در جلسهای که قرار است راجع به یک موضوع سیاسی بحث شود؛ دور میز انواع تخصصها، تجربیات و روحیات قرار میگیرند. حالا اینها میخواهند به اشتراک راهبردی برسند؛ رسیدن به اشتراک راهبردی مستلزم اشتراک مفهومی است. یعنی اول باید ما به مفهوم و مبانی توجه کنیم و دریافت مشترکی از این مفاهیم داشته باشیم تا اینکه بتوانیم راهبردها را استخراج کنیم. من نمونهای را در این باب خدمت شما عرض میکنم. شاید بتوان گفت 5000 هزار نفر درحوزه سیاست ایران فعالیت میکنند. یکی از ویژگیهای سیاست در ایران و کار اجرایی در کشور ما انبوه جلسات است. تعاریف طیف وسیعی از موضوعات و موارد مختلف در ایران بسیار متفاوت و بعضا متعارض است. تلقی افراد از رشد اقتصادی، فرهنگ عمومی، ثبات اجتماعی، ماهیت نظام بینالمللی در بسیاری از مواقع روبهروی هم هستند. ما با مطالعه، دقت، اتخاذ روشهای علمی و نظرات کارشناسی در نهایت باید به جمعبندی برسیم که بهطور مثال این نظام بینالمللی درحال فروپاشی است یا در یک دوره افت اما تکاملی است. اینها مباحث بسیار سخت و پیچیدهای هستند که معمولا افراد متخصص، توان و ظرفیت ارزیابی آنها را دارند. یکی از دغدغههای من نسبت به مسائل در ربع قرن گذشته این بوده که مسائل اعم از اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و بینالمللی را یکجا ببینیم و صرفا، بخشی بدان مسائل نگاه نکنیم. کشور باید به یک استراتژی کلان مجهز باشد. برای رسیدن به این استراتژی ما محتاج نزدیک کردن تعاریف، دیدگاهها، تلقیات و مفاهیم به یکدیگر هستیم. معتقدم این بحث هنوز تحقق پیدا نکرده است. باید دانست که هر کدام از ما یک سیستم پردازشی داریم که ممکن است در معرض دادههای مشترک قرار گیرد. اما سیستمهای ارزیابی ما هم بسیار با دیگران متفاوت است، طبیعی است که خروجیهای این سیستمها باهم متضاد باشند. ما ایرانیها نیاز داریم تا با نظامهای ارزیابی و پردازشی مشترک به راهبردها و خروجیهای مشترک دست پیدا کنیم. یکی از مهمترین تحولاتی که لازم است برای ظهور عقلانیت سیاسی و فرهنگ عقلانی صورت پذیرد، آموزش من و دیگران است که تفاوتهای فکری یکدیگر را بپذیریم. باید دانست که کار فکری، اصولی دارد. ما میخواهیم رانندگی بیاموزیم، مراحلی را طی میکنیم تا مجوزی را به ما میدهند تا حق رانندگی پیدا کنیم. در کار فکری، مراحل تسلسلی قابلتوجهی وجود دارد. اول مجهز شدن به دانش است. در دنیای امروز، عموما با سطح دانش، مهارت، تسلط تحلیلی، توان تصمیمگیری و احاطه فرد به زبان خارجی کار دارند. بقیه ویژگیها حوزه فردی و خصوصی محسوب میشوند. جهان، جهان مهارت است. به همین دلیل، هزاران ایرانی متخصص و کارشناس در دهها کشور مشغول کار هستند زیرا ایرانی بودن آنها و ملیتشان موضوع شخصی آنان محسوب میشود و بالطبع تخصص آنها برای دانشگاهها، موسسات، کارخانهها و شرکتها اهمیت دارد.
مساله دوم در کار فکری، آمادگی برای پذیرفتن دیدگاههای مختلف است، به این معنا که هرکس حق دارد فکر کند، اظهار نظر کند و البته تجزیه و تحلیل کند. اما به کسی که دانش او بیشتر است باید ارج نهاد. این اصل هم بنیان اخلاقی دارد، و هم بنیان دینی. اظهارنظرکردن و تصمیمگیری دو موضوع مختلف است. همه حق اظهارنظر دارند ولی در تصمیمگیری، دانش تخصصی لازم است. تصور کنید چه اتفاقی میافتاد اگر همه خانههای خود را میساختند، خوددرمانی میکردند، دارو تجویز کرده یا خودشان به خودشان مدرک میدادند. من خودم برای خرید خمیردندان مناسب با چند دندانپزشک مشورت کردم. مورد سوم دراصول فکر کردن، سوالکردن فراوان است. سوالکردن و بهترفهمیدن برای بهتر زندگیکردن کلیدی است. من تاکنون در هفت کشور غربی، آسیایی و عربی تدریس کردهام. تفاوتهای فرهنگی در این کشورها بسیار برای من جذاب بوده است. به درجهای که کشور پیشرفتهتر است، سوالات بیشتری از سوی شهروندان پرسیده میشود. هر گاه دانش کمتر است، سوال هم کمتر است.
برای نوروز 92، سایت تابناک از من خواست تا چارچوبی و نکاتی برای سال جدید در اختیار آنها بگذارم. نکته من این بود که از جملات زیر بیشتر استفاده کنیم: من نمیدانم، من بهاندازه کافی نمیدانم، من باید سوال کنم، من باید اطلاعات خود را بهنگام کنم، من باید مطالعه کرده سپس به شما پاسخ دهم. من باید به کتابخانه رفته و پس از مطالعه پاسخ را به اطلاع شما برسانم. از همه مهمتر این است که بعضی وقتها بگویم من اشتباه کردم و پیش قضاوتی کردم یا بگویم اطلاعات کافی نداشتم تا قضاوت کنم. این فرهنگ باعث میشود که شخص متعادل شده و عادی رفتار کند و درنهایت خود را جایزالخطا بداند. در این حالت، استدلال بر احساسات غلبه میکند و به تعبیر مرحوم دکتر صدیقی، انسان منصف میشود.باید دانست که فهمیدن و سپس اظهارنظر کردن نشانه عقلانیت است.
مورد چهارم در اصول فکرکردن، دستیابی به تعاریف مشترک برای تصمیمگیری و حل یک موضوع است. زمانی وجود دارد که عدهای در یک میزگرد شرکت میکنند و مباحثی را با رویکردهای مختلف مطرح میکنند و بعد هم در فضایی مدنی و اخلاقی، به نقد و بررسی دیدگاههای هم میپردازند. ممکن است یکدیگر را اقناع کنند یا موفق به این کار نشوند. بعد هم خداحافظی میکنند و میروند. اما تصمیمگیری برای حل یک موضوع یا بهبود یک وضعیت با میزگرد فرق میکند. سازمانها، موسسات، وزارتخانهها و شهروندان منتظر پاسخ و حل مسائل هستند. حل مسائل محتاج نزدیککردن دیدگاههاست. تا آنکه درنهایت راهحلهایی دقیقتر ارائه شود.
مورد پنجم اصول فکرکردن؛ راحت بودن با آسیبشناسی است. با توجه به تاریخ طولانی استبداد و عادات ناپسند مانند مدح و ستایش افراد، بسیاری ازما از نقد و آسیبشناسی ناراحت میشویم. نقد، بخش ناخودآگاه ذهن ما را فعال و ناراحت میکند. به همین دلیل، بعضی آسیبشناسی را توهین تلقی میکنند و ناخودآگاه ناراحت میشوند. این ما را مجبور میکند که فقط از هم تعریف کنیم و نقد را به حداقل برسانیم. برای کشور ایران که سابقه تمدنی فراوان دارد و مهد فکر، ادبیات و فلسفه محسوب میشود، شایسته نیست که مساله نقد و آسیبشناسی در آن حل نشده باقی بماند. ما اگر سعی کنیم نقد را از شخص تفکیک کنیم رشد خواهیم کرد. اگر برگردم به سوال اصلی حضرتعالی، افزایش دانش سیاسی، پیش نیاز مهم بهکارگیری اصول فکرکردن، تبادل اندیشه و باروری اندیشه است. باید ادعا کرد که اجماع نظر در دانشگاه هم مفید است و به پارادایمسازی منجر میشود و بالطبع علم و دانش را انباشتی میکند. اما اجماع در حوزه سیاست و تصمیمگیری، یک ضرورت حیاتی است. این اجماع موجب میشود کشور روبه بهبود اوضاع حرکت کند.
یکی از دلایلی که شما در کتاب فرهنگ سیاسی ایران درمورد علت فاصله زیاد میان دولتها و ملتها در ایران بدان اشاره کردید، بیاعتمادی مردم ایران به دولتها در طول تاریخ بوده است. به نظر شما دلیل این بیاعتمادی چیست؟ بخش دوم سوال من در مورد نتیجهگرا بودن دولتمردان و فعالان سیاسی ایران است. دلیل نتیجهگرا بودن فعالان سیاسی ما چه چیزی میتواند باشد؟
فکر میکنم در چند مورد آموزشهای بیشتری باید ببینیم. اول، افراد باحوصلهای باشیم. تعجیل چه در امور فردی و چه در فرهنگ عمومی و رفتارهای فرهنگ سیاسی بهطور طبیعی مناسب نیست. البته با حوصلهبودن تمرین میخواهد و از مهدکودک باید شروع شود تا انسان آرامآرام، قدم به قدم کارها را به پیش ببرد. توجه داشته باشید آموزش و تغییر امری بسیار سخت است. گفته میشود که وظایف دولتها، عقلانی کردن رفتار است که از طریق سازوکارهای عمومی و آموزشی قابل تحقق است. دولت چین بهواسطه اجرای این آموزشها بسیاردر دودهه اخیر موفق بوده است. اینکه من، شما و همه بهگونهای باید رفتار کنیم که دیگران با نقد افکارو دیدگاههای ما احساس راحتی کنند. بهواقع میتوان گفت که نقد و آسیبشناسی نباید پیامد در پی داشته باشد. ما باید بیاموزیم که با متانت و آرامش یکدیگر را نقد کنیم. البته نباید عقلانی شدن و فرآیند عقلانی شدن را دستکم گیریم.
افراد عقلانی، از قوای نفسانی عبور کردهاند و با استدلال زندگی میکنند. در متون دینی میخوانیم که باید بر خشم فائق آمد تا آنکه در مدارهای ایمانی ورود کرد. هیجان، احساس، کینه، خشم و حسادت ضد عقل و ایمان هستند. لازم است این خصلتهای منفی برای رشد انسان مدیریت شوند. تا اینگونه بیماریها اصلاح نشوند، فرهنگ سیاسی و فرهنگ عمومی ما عقلایی نخواهد شد. باید دانست که ریشه اعتماد در رشد فردی است. مادامی که افراد برعقل، منطق و انصاف خود متکی نباشند، نمیتوانند با یکدیگر تعامل فکری کنند.
تحقیقاتی را در مورد فرهنگ دوره قاجار انجام دادهام و مشاهدات خود را در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» آوردهام بهگونهای که فرض کنید اگر من و شما در رابطه با x باهم اختلاف داریم، نباید y راهم وارد اختلاف خود کنیم. و بعد 2y و 3y را هم به آنها اضافه کنیم. بیدلیل نیست که در منطقه اسکاندیناوی، قوه قضائیه حداقل مراجعات را دارد چون افراد با اختلافات، عقلایی و منطقی برخورد میکنند و با هیجان، احساس و حسادت سراغ حل اختلاف نمیروند. در متون علمی فرهنگ سیاسی میگوییم، بهترین روش برای فهم فرهنگ سیاسی ملتها این است که مطالعه کنیم با چه روشهایی آنان اختلافات خود را حل و فصل میکنند. هر وقت من و شما مشاهده کردیم که نزاع، دشنام و خشم در مناسبات اجتماعی ما ایرانیان به حداقل خود رسید و بهگونهای که بتوان ادعا کرد این موارد از بین رفته است. میتوانیم امیدوار باشیم که فرهنگ سیاسی عقلایی و اخلاق اسلامی نهادینه شده است. در جهان، عقلانیت و اخلاق عمدتا پایههای قانون مدنی و طبیعی دارد. اما در ایران گنجینه دین نیز وجود دارد. عقلانیت میتواند از این مبانی نشأت گیرد. بنابراین در جواب پرسش شما باید گفت اعتماد، نتیجه رشد فردی وعقلایی است.
شما در بخشی از کتاب فرهنگ سیاسی ایران گفتهاید. برای رسیدن به دموکراسی نیاز داریم به لیبرالیسم اقتصادی برسیم. منظورم از لیبرالیسم اقتصادی آزادسازی اقتصادی است. اما برخی ادعا میکنند که دموکراسی بخش کوچکی از توسعه است. آنها میگویند ابتدا باید توسعه سیاسی و دموکراسی را هدف قرار دهیم. اما شما ظاهرا به آزادسازی اقتصادی معتقد هستید. به نظر شما اولویت اول برای توسعه ایران چیست؟
البته من دموکراسی را برای ایران تجویز نکردهام و در متونی که طی 25 سال گذشته تولید شده هیچگاه مدل غربی را برای توسعه ایران مناسب ندانستهام. نهتنها برای ایران بلکه برای هیچ کشور توسعهیافتهای مدل غرب مناسب نیست. معتقدم که توسعه سیاسی اولویت اصلی ایران نیست. مهمترین مساله در ایران، افزایش سطح کارآمدی است. بایدهوای تهران سالمسازی شود، نرخ رشد اقتصادی افزایش یابد، قدرت خرید مردم افزایش یابد، نرخ تورم یکرقمی شود، آینده شغلی جوانان بهتر دیده شود، احترام گذرنامه ایرانی افزایش یابد و آرامش در زندگی مردم ایران حکمفرما شود. شما این لیست را تبدیل به یک لیست 100 موردی بنمایید. مسائل ما حل مشکلات مردم است و اولویت، منافع ملی و مصالح مردم ایران است. مباحث دموکراسی و لیبرالیسم اقتصادی در چارچوب فهم مسائل جهانی مطرح شده و به اولویتهای ایران، ارتباط مستقیمی ندارد. برمیگردم به بحثهای گذشته ما نیاز داریم که مسائل کشور را در یک لیست بنویسیم، اولویتبندی کرده و به صورت هرمی بدان نگاه کنیم. باید به حل مشکلات کلیدی در حوزه اجتماعی و اقتصادی بپردازیم، تا معلولها حل شوند. بهعنوان مثال، آلودگی هوای تهران نیازمند حل کدام مسائل دیگر است؟ تا آنکه در تسلسل مشکلات، مشکل آلودگی هوا حل شود. ریشه مشکلات اقتصادی ما کجاست؟ باید در ابتدا بنیانها را حل کنیم تا آنکه در نهایت مشکلات میانی و خرد ما حل وفصل شوند. باید گفت که ما اکنون شرایط لیبرالیسم اقتصادی را نداریم: اقتصاد غیر دولتی، ارتباطات گسترده بینالمللی، بخش خصوصی قابل توجه، اقتصاد دانشبنیان، ارتباط بهم تنیده صنعت با دانشگاه، شایستهسالاری در مدیریتها، تخصصگرایی در تصمیمگیریها، قوه مقننه مقتدر و بسیاری از عوامل دیگر پیشنیاز آزادسازی اقتصادی است که اکنون در ایران به ندرت مشاهده میشود.
شما گفتید دموکراسی در ایران به معنای مصطلح آن که غربی است نمیتواند برای جامعه ایرانی تجویز کرد. پس دموکراسی که فعالان سیاسی ایران از آن نام میبرند. چه تعریفی دارد؟
واژه دموکراسی و مفهوم دموکراتیک از فرهنگ اروپایی نشأت گرفته است. باید دانست که دموکراسی الزاماتی دارد: نظام حزبی، رقابت حزبی، نظام تصمیمگیری مبتنی برعرف و اقتصاد و معاش عمومی براساس خصوصیسازی. ما این ویژگیها را نداریم. تا آنجا که من به عنوان یک دانشجو مطالعه و تحقیق کردهام همپوشانی تفکر اسلامی با تفکر لیبرال دموکراسی با قدری تسامح زیر 5 درصد است. تعریفی که اسلام از انسان دارد به لحاظ فلسفی و بنیادی با لیبرالیسم سنخیت ندارد. از اینرو؛ اولویتهای ما حل و فصل مسائل اقتصادی و اجتماعی با تمرکز بر افزایش کارآمدی باید باشد. اسلام تعاریف مختص به خود را دارد. اسلام با دموکراسی و لیبرالیسم بسیار متفاوت است.
از موانع رشد، توسعه و درنهایت آزادسازی درست اقتصادی در ایران به تعبیر بسیاری از کارشناسان کارتلهای اقتصادی هستند. یعنی از منابع قدرت اقتصادیشان جهت پیدا کردن مشروعیت سیاسی بهره میبرند. چگونه امکان دارد با وجود این گروهها به افزایش کارآمدی اجتماعی امید داشت؟
در نهایت سرنوشت هر کشوری تابع افزایش سطح آگاهی شهروندان و تشکل آنهاست. در همه کشورها فراز و نشیبهای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی وجود دارد. تصمیم نظام حقوقی مبنی براینکه قدرت و اقتصاد در اختیار چه کسانی گذاشته شود اساسی است. ما لازم داریم برای حیات معقول در ایران به اهمیت قوه مقننه و قوه قضائیه هم توجه کنیم. اینکه کارتلهایی وجود دارند یا خیر و چه پیامدهایی برای نظام سیاسی دارند؛ درنهایت برمیگردد به نحوه توزیع ثروت در جامعه. اینجا باید به چند سوال اساسی پاسخ داد. آیا مردم فرصت مشارکت در کسب و کار دارند یا خیر؟ و یا قوه قضائیه و مقننه تا چه میزان بر قانون و اجرای درست آن اشراف دارند؟
اینگونه برداشت کردم که شما در کتاب فرهنگ سیاسی ایران گفتهاید که استبداد در فرهنگ سیاسی مردم ایران به دلایل تاریخی غریزی بوده است. چگونه میتوانیم جامعه را از فاز غریزه خارج و به سمت فاز عقلانیت صعود دهیم؟
اگر اجازه بدهید پاسخ به این سوال را از اینجا آغاز کنم. یکی از آموزشهایی که بسیار جدی میگیریم و حتیالمقدور در کلاسهای روش تحقیق به آن میپردازم اینکه افراد به متنهایی که میخوانند اولا با دقت به متن نوشته شده و محتوای آن توجه کنند. ثانیا آنچه را که خود دوست دارند، برداشت نکنند. متنهای علمی را باید با دقت خواند. البته خواننده هم باید اظهارات نویسنده را بهطور صحیح استنباط کند. سپس آن را نقد کرده و تجزیه و تحلیل نماید. جملهبندی دقیق علمی کتابهای فرهنگ سیاسی ایران و اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار به این صورت است: تداوم فرهنگ هیجان، احساس، کینهتوزی، خشم و حسادت در سیاست و تاریخ ایران بهگونهای است که گویی حالت ژنتیک به خود گرفته است. این بهمعنای غریزی بودن رفتار ما ایرانیان نیست بلکه درجهای از گستردگی این عادات ناپسند را در جامعه ایرانی بیان میکند. باید دانست که هر خصلت منفی البته قابل اصلاح است. انسان با آگاهی، آموزش، کتاب خواندن و تمرینکردن میتواند بهتر شود. ما ایرانیها هوش تحصیلی بسیار خوبی داریم ولی آموزش اجتماعی نمیبینیم. بار دیگر عرض کنم عقلانی فکر و عملکردن خیلی زحمت میخواهد. بهعبارتی فائق آمدن بر نفسانیت، تمرین و ممارست بسیار میطلبد. نسبت به ویژگیهای خود و آشنایی با ضعفها، آگاهی میخواهد. بنابراین، از بین بردن عادات بد مانند عصبانیشدن و مودب نبودن با آموزش قابل اصلاح است مشروط بر اینکه بدانیم و باور داشته باشیم که چنین ضعفهایی وجود دارد و سپس در پی درمان آنها باشیم. اینکه انسان با استدلال قضاوت کند و ابتدا درک کرده و سپس نظر دهد، زمان و تمرین فراوان میخواهد. وظیفه ما این است که ریشههای فرهنگ سیاسی غیرعقلانی را کشف کرده و با مناظره و گفتوگو به اجماع برسیم سپس در پی اصلاح و درمان آنها باشیم.